بازديد كننده ها

۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

Hope...


Hope...
Originally uploaded by JaB IZ
تنها در بي چراغي شبها مي رفتم
دستهايم از ياد مشعلها تهي شده بود
همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود
مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد
لحظه ام از طنين ريزش پيوندها پر بود
تنها مي رفتم ، مي شنوي ؟ تنها
...
و من مي رفتم تا در پايان خود فرو افتم
ناگهان تو از بيراهه لحظه ها ميان دو تاريكي
به من پيوستي
...
سهراب سپهري

هیچ نظری موجود نیست: